گاهی به نامهی آخر آنها فکر میکنم
نویسنده: شادی اسعدی
زمان مطالعه:10 دقیقه

گاهی به نامهی آخر آنها فکر میکنم
شادی اسعدی
گاهی به نامهی آخر آنها فکر میکنم
نویسنده: شادی اسعدی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]10 دقیقه
نامهها از دنیای محرمانهی آدمها میآیند؛ دنیایی که پنهان است و فقط گاهی و در مقابل عدهی اندکی برملا میشود. نامهها از آن روی آدم میگویند که فقط دلمان میخواهد به دوستی یا آشنایی خاص نشانش بدهیم، کلمههایی که میگویند اگرچه دیگران نمیبینند و اگر ببینند هم اهمیتی نمیدهند، اما تو ببین که من اینگونه احساس میکنم و اینها را تجربه میکنم. شاید همین ذاتِ شخصی و صمیمیترِ نامههاست که خواندن و نوشتنشان را جذاب میکند. از سویی دیگر، جذابیتشان آنجاست که فشردگیِ فکرهای پراکنده را گواهی میدهند و نیز لذت بهاشتراکگذاریِ چیزهایی که عموماً سخت است حرفزدن دربارهشان.
اینبار میزبان آقای سلمان نظافت یزدی، شاعر، نویسنده و روزنامهنگار بودیم تا دیدگاهشان نسبت به نامهنگاری و تجربهشان از نوشتن و خواندنِ نامهها را با ما بهاشتراک بگذارند؛ که در ادامه میخوانید.
تابهحال تجربهی نامهنگاری با فردی واقعی یا خیالی داشتید؟ کمی از این تجربه برای ما بگویید.
تجربهی نامهنگاری بهشکل مداوم را نداشتهام و این تجربهها چندان تجربههای دراماتیکی نبوده است؛ اما بخشی از آن نامهها شاید باعث شد که علاقهام به شعر و ادبیات بیشتر شود. آن سالها احتمالاً اواخر دههی 80 با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان زیاد نامهنگاری میکردیم و البته این اتفاق برای نوجوانانِ زیادی افتاده است. ما شعر یا متن ادبی میفرستادیم و کارشناسان کانون راهنمایی میکردند. مثلاً من شعر سفرنامهی دکتر شفیعی کدکنی را آنجا برای اولینبار خواندم و یاد گرفتم. احتمالاً شعری که فرستاده بودم دچار اطناب بوده است و آن کارشناس کانون با خطی خوش برایم از ایجاز گفته بود و بعد هم شعر استاد شفیعی را نوشته بود: «آخرين برگ سفرنامهي باران اين است / كه زمين چركين است!» بعضی از این نامهها را هنوز دارم و خب جزو خاطرات روشن من در نوجوانیست. اصلاً اینکه یک نفر در یک جایی نوجوانی را تحویل بگیرد و به خزعبلاتی که گفته یا نوشته واکنش نشان بدهد، چیزِ کمیست؟
اما چند سال بعدترش وقتی یکبار در یکی از آن ماجراهایی که میان پدران و پسرانشان در حالوهوای جوانی پیش میآید تصمیم گرفتم از خانه بیرون بزنم، نامهای را نوشتم و تا صبح حوالی ساعت 5 چندباری خواندمش و با دقت بسیاری جایی روی اُپن آشپزخانه گذاشتمش تا وقتی بیدار شدند، ببینند که من چرا رفتهام.
این روزها یعنی در این یک دههی گذشته اگر برگههایی را که آدم نیمهشب برای همدمش مینویسد و روی در یخچال میچسباند را هم نوعی نامه بدانیم، حدود 20 نامه نوشتهام. گاهی نادم بودهام، گاهی شاد بودهام، گاهی ناامید. اما آخرینش آخرش امیدوارانه تمام میشود، انگار نمیخواستم آن چرکین بودن زمین را باور کنم. نوشتهام: «... و یاد گرفتیم اگرچه دنیا همیشه تلخ است و بر مدار ظلم و اندوه میگذرد، اما لحظات کنارِ هم بودن ما را از تلخ بودن نجات خواهد داد.»
واژهی نامه برای شما یادآور چه کلمهها یا مفاهیم دیگریست؟
نامه برای من با غم و اندوه و نوعی دوری برابر است. شاید چون نامهها زمانی ارزش پیدا میکنند که یک طرفِ ماجرا نیست؛ حالا یا مرده است یا دیگر نامهای نمینویسد. نامه از خلوت آدمها میآید، شاید از آن لحظاتی که آدم تصمیم میگیرد که با خودش یا مخاطبش روراست باشد و هرچیزی را که فکر میکند لازم است بگوید، چه عاشقانه باشد چه اینکه خبر از فراق بدهد. نامه البته با نوعی از شوق و انتظار هم گره خورده است. شوق و انتظاری که میان مبداء تا مقصد یا بالعکس وجود دارد. آن رنجِ رسیدن به پاسخ سوالهایی که پرسیدهای یا هر چیزِ دیگری.
من یک تجربهی عجیب در دوران نوجوانی داشتهام، شاید آن سالها درکی از آن نداشتم و نوعی حسِ خوب ناشناخته بود اما حالا برایم جور دیگری تعریف میشود. من در سن 11 سالگی یک بسته نامه کنار جعبه آلبومهای خانهمان پیدا کردم، نامههایی که دوتا عموهایم برای پدرم و دیگران نوشته بودند و من یکی از حسرتهایم این بود که چرا اسمِ برادرِ بزرگترم در آن نامهها یکبار آمده است و اسم من نه. پایین نامهها در تاریخهای مختلف خورده بود دوستدارِ شما سعید یا وحید. نامهها زمانی نوشته شده بود که من به دنیا نیامده بودم که نامم در آنها باشد و نویسندگانش هم دوسه سال قبل از تولدم در جنگ شهید شده بودند. من آن نامهها را بارها خواندم و بعدها که سراغش را گرفتم پیدایشان نکردم، اما در همهی آن نامهها در حافظهی من چیزی ثبت شده است به عنوان آخرین حرف یا آخرین نوشته انگار هر بار که نامه مینوشتند با خودشان میگفتند شاید این نامهی آخر باشد و من فکر میکنم آیا آنها در آخرین نامه سوالی پرسیدهاند و قبل از آنکه به پاسخ برسند، چشمهایشان را بستهاند و تمام. سختترین اتفاق همین است؛ اینکه نامهای بنویسی و پاسخش را نخوانده، بمیری یا هر چیز دیگری. کمی این اعتراف مازوخیستی است اما خب من گاهی به نامههای آخر آنها فکر میکنم، به سوالی که پاسخش را نفهمیدند. رضا بروسان شعری داشت که اینگونه تمام میشد: «مردند / با معمایی در مشت / و ماه / بر دندانهاشان تابید / ریز و درشت».
کاش یک روزی تنبلی را کنار بگذارم و دربارهی اینکه بخشی از سرگرمی کودکی من خواندن نامه آدمهایی بوده است که در این دنیا نبودند، چیزی بنویسم.
فکر میکنید چهچیزی باعث میشود آدمها به هم نامه بنویسند؟ در واقع چه جذابیتی در ذات نامهنگاری وجود دارد؟
ببینید مهمترین ویژگی یا جذابیت نامهنگاری فکر میکنم برای آدمها بهاشتراکگذاری فکرهایشان باشد برای دیگری. نوعی عریانشدن به کمک کلمه. تو در نامه برای مخاطبت همهی آن چیزی را که فکر میکنی بدونِ روتوش مینویسی و خودت را شرح میدهی. آن خلوتِ زمان نوشتن نامه، آن حسی که در لحظات نوشتن آن کلمات داشتهای همه و همه در نامه ثبت خواهد شد. شاید بهترین مثال برای اینچیزی که گفتم نامهی ابتدایی کتاب «دنیا خانه من است» نیما یوشیج باشد. نامهای که تاریخی پای آن ثبت نشده است، اما نیما در پاسخ مادرش که احتمالا از او گلایه کرده است چرا نامه نمینویسد، جوابی عجیب و شاعرانه میدهد و این به کمک نامه است که از میان سالها عبور کرده است و به دست ما رسیده است. ما حالا میتوانیم بخوانیم و دربارهی یکی از مهمترین چهرههای ادبیات معاصرمان قضاوت کنیم که مثلاً چگونه خودش را برای مادرش لوس میکرده است. بهتر است بخشی از نامه را برایتان بخوانم: «مکرر پیغام میدهید و کاغذ مینویسید که من چرا جواب نمیدهم. من این ادعا را دارم که چرا باعث تولد وجود من شدهاید تا من در این دنیا اینقدر رنج بکشم و با انواع مختلف فکرهای عجیب خودم را متصل فریب بدهم.» آدم از این همه کودکانه فکر کردن پدرِ شعر نو حیرت میکند و این همان چیزیست که به نظر من عریانشدن با کلمات است با برگشتن به فکرهای بدوی.
نامهها در گذشته بین آدمهایی ردوبدل میشده که از لحاظ جغرافیایی از هم فاصله داشتند و در نتیجه نامه تنها راه حفظ صمیمیت و ارتباط محسوب میشده است. حالاکه دهها راه ارتباطی وجود دارد تا حرفهایمان را حتی از فاصلهی دور به مخاطبمان منتقل کنیم، چه لزومی دارد که باز هم عادت نامهنگاری را حفظ کنیم؟ مثلاً فکر میکنید جنس حرفهایی که در نامهها نوشته میشود، متفاوت است؟
من خیلی فکر نمیکنم که باید این عادت را حفظ کنیم. شاید این نامهنوشتن ادامه پیدا کند اما قاعدتاً فراگیر نخواهد شد. چون امروز ما مثل گذشته به دلیل همین وسایل ارتباطی که گفتید خلوت چندانی نداریم. ما خلوتمان و خودمان را به شکلهای مختلف با دیگران بهاشتراک میگذاریم. حالا یا پشت عکس یا در زیر کلماتی که پای یک عکس مینویسیم و پست میکنیم یا حتی در یک استوری. ما حالا معمولاً مخاطبمان یک نفر نیست، ما مخاطبمان دنبال کنندههایمان هستند، برایشان از خودمان مینویسیم و اگر لازم باشد تهش میزنیم مخاطب خاص!
ما این روزها بیشتر از آنکه خلوت داشته باشیم، جلوت داریم و این جلوت است که ما را پیش میبرد. حتی این وسایل ارتباطی باعث شده که ما اگر ببینیم که توضیح مسئلهای برای مخاطبمان سخت است سریع دکمهی میکروفن را فشار میدهیم و برایش وُیس میفرستیم. در آن ویس ما داریم تکهای از زمان و جغرافیا و حسوحالی که در آن هستیم را هم به مخاطبان منتقل میکنیم در این راه حالا چیزهایی را از دست دادهایم و خب چیزهایی را هم به دست آوردیم.
من خودم اگر بخواهم بنا به تجربهام بگویم، که عمدهاش همان نامههای درِ یخچالیست که البته در یک پاکت و در کشویی محفوظ است؛ زمانی که احساس کنم آن چیزی که میخواهم بنویسم اندکی مهم است و شاید بعداً هم خوانده شود، روی کاغذ میآورمشان.
نامهها از لحاظ ادبی چه اهمیتی دارند؟ چرا خواندن نامهها در بین ادبیاتدوستان محبوب و پرطرفدار است؟
نامهها خب گویا چیزهاییست که ما میتوانیم دربارهی حسوحال آن آدمها در قالبی صمیمیتر بهدست بیاوریم. آدمهایی که شهرتشان باعث شده زندگیشان برای ما جالب باشد و بخواهیم سر از کارشان و دیدگاههایشان در بیاوریم. برای خودِ من همیشه یک کتاب جذاب مجموعهنامهها، همان کتاب نیما یوشیج است. او در همان کتاب در نامهای دیگر در سال 1305 وقتی 34 ساله بوده است برای مادرش مینویسد:
«... ولی مادر محزون چرا مرا بوجود آوردی؟ چه فایده دارد بالا بردن بنایی که از فرط بالا رفتن سرنگون میشود؟... ببین کوهها را چقدر آسوده ایستادهاند. ابرها را که چطور بدون دنباله ناپدید میشوند. هیچ موجودی مثل انسان بدبختی را به انواع وسایل برای خودش تهیه نمیکند...»
این نحوهی نامهنگاری شاعر با مادرش برای من دوستداشتنیست. اصلاً میتواند یک کار تحقیقی باشد که آدم برود نحوهی تعامل هنرمندانی که با مادرشان نامهنگاری داشتند را در بیاورد.
اما بعضی از این کتابهایی که چاپ شده است هم بیشتر به درد این میخورد که از لابهلای آن زنجمورهها کپشن اینستاگرامی انتخاب کنی و اگر بخواهم اعتراف کنم من هیچوقت راز این حجم از توجه به نامههای کامو و کاسارس را هم نفهمیدم. اما اگر بخواهم از کتاب مورد علاقهام در این ژانر مثال بزنم کتابیست که سال 1400 منتشر شده است با عنوان «وقفهی تاریک» که بخشی از نامههای راینر ماریا ریلکه است. موضوع کتاب دربارهی فقدان و ماتم است و حرفهای خواندنی و عمیقی لابهلای سطرهای آن میتوانی پیدا کنی. او جایی به یکی از دوستانش که مادرش را از دست داده دربارهی تسلییافتن مینویسد: «تسلی یکی از بیشمار اسبابِ پرتکردنِ حواس است، یک اقدام انحرافی، و لذا چیزی اساساً بیمعنا و بیثمر و برخلاف آنچه مردم ظاهربین میگویند، زمان هم تسلی نمیدهد؛ زمان در بهترین حالت امورات را سر جای مناسبشان بر میگرداند و نظمی برقرار میکند.»
شما اهل نامهنگاری هستید؟ تا کنون شده که برای کاری احساس کنید که فقط باید نامه بنویسید و راههای دیگر جوابگو نیست؟
همانطور که گفتم احتمالاً چندان در دستهی آدمهای اهل نامهنوشتن قرار نمیگیرم. شاید چون آن حرف در دل مانده را به شکل شعر یا یک متن چه کوتاه و بلند مینویسم و یک گوشهای حالا چه در فضای شخصی برای نزدیکان، چه در اینستاگرام، یا چه در رسانهای میخوانم یا منتشر میکنم. در این سالها که در ایران ژانر جستار رونق گرفته است، میبینید که خیلی از چیزهایی که آدمها شاید در سالهای قبل فقط برای یک نفر مینوشتند حالا برای هزاران نفر مینویسند، آن یقهگیریهای شخصی، آن دغدغهها حالا در قالب جستار یا ناداستان نوشته میشوند و مخاطبانشان دیگر یک نفر نیست، ما چون اشتراکگذاری یا بیان تجربههایمان دیگر جزو رازها نیست مگر اینکه چهقدر خاص باشد، راحتتر هستیم. آنهایی که بلد هستند در میان کلماتشان عریان به سوگواری یا پایکوبی مشغول شوند، احتمالاً کمتر سراغ نوشتن نامه میروند، مگر اینکه بخواهند لحظهای خاص را تنها برای یکنفر ثبت کنند.

شادی اسعدی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.